آریو برزنآریو برزن، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

برای دردانه ام ...

آخرین سونوگرافی سال 90

وروجک مامانی... دیروز یعنی روز 3 شنبه 2/12 وقت دکتر داشتم...عزیز دلم شما الان تو هفته ی ٢٢ هستی...ساعت 9 منو بابایی تو مطب دکتر بودیم...داشتم لحظه شماری میکردم که نوبتم بشه و هرچه زودتر از طریق سونوگرافی ببینمت  .   ..بالاخره یک ساعت بعد نوبتم شد...دراز کشیدم رو تخت و خانوم دکتر سونوم کرد خدا رو شکر تو حالت خوبه خوب بود و مدام دستو پاهاتو تکون میدادی...دکتر تا دستگاه رو گذاشت رو شکمم گفت به به بچتون هم که پسره...حسابی چکت کرد...راستی اینار cd هم برده بودم تا فیلم سونوی 22 هفتگیت رو برام سیو کنه تا یادگاری داشته باشم...خانوم دکتر هم برام این کارو کرد...حالا دیگه من زود زود میرم سراغ فیلمت...کلی باهات مامانی حال میکن...
22 اسفند 1390

تولد بابایی

قند عسلم... امروز دوشنبه اول اسفند و تولد باباییه...میخوام از طرف خودم و قند عسلم واسه بابایی تولدشو اینجا تبریک بگم...بابا فرهاد تولدت مبارک...عشق من تولدت مبارک. ..ایشالا همیشه شاد و سلامت باشی ...عزیز دل مامان اگه خدا بخواد سال دیگه اینموقع تو هم کنار منو بابایی هستی به امید اونروز که ٣ تایی این روز قشنگ و دوست داشتنی رو جشن بگیریم. . ...بوووووس از طرف منو بابایی برای تو تنها دلیل زندگیمون ...
3 اسفند 1390

اولین روز هفته ی21

قند عسلم ... روز جمعه تاریخ ٢١ /١١ منو تو به همراه بابایی و خاله گلی و مامان جون رفتیم ملاقات مادر بزرگ تو قم. ..خیلی خوش گذشت...مامان بزرگ هم خدارو شکر حالش خیلی بهتر شده بود ...آخه ٢ روز بود عمل قلب انجام داده بودن ...اول رفتیم خونه ی خاله اینا...شبو اونجا بودیم و فرداش رفتیم بیمارستان...بعد از ظهر هم دوباره برگشتیم خونمون...خوب بود من هم اصلا اذیت نشدم ...راستی اونجا نی نیه مریم (دختر خاله) رو هم دیدیم من کلی باهاش بازی کردمو حسابی دلم واسه تو قند عسلم تنگ میشد ...تو هم تو دل مامانی همش وول میخوردی... نی نیه خاله اینا خیلی ناز شده بود حسابی بزرگ شده بود آخه من آخرین بار چند روزش بود که دیده بودمش حالا رفته ...
24 بهمن 1390

آزمایش خون و جواب مثبت

  صبح روز 5 شنبه به تاریخ 5/8/1390 با خاله آیدا بیرون قرار داشتیم که همدیگرو ببینیم...اون روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم بی بی چک گذاشتم و در کمال ناباوری یه خط خیلی کمرنگ روش افتاد که من خیلی جدی نگرفتم و تصمیم داشتم یکی دو روز دیگه دوباره چک کنم یا برم آزمایش خون بدم...رفتم سر قرار با خاله آیدا وقتی موضوع بی بی چک رو براش گفتم اصرار کرد که همین حالا بریم آز خون بده تا مطمئن شیم بارداری...منم که میگفتم نه زوده بزار دو روز دیگه میرم آزمایش میدم...خلاصه آیدا اون روز منو با هزار ترفند بردو مجبورم کرد آزمایش خون دادم...بیرون هم بارون گرفته بود...خانومه گفت جواب 2 ساعت دیگه آماده میشه ...پس چاره ای نبود جز اینکه دو ساعت دیگه منو همسری(باب...
20 بهمن 1390

ساخت وبلاگ و اولین سلام

این وبلاگ رو برای دردانه ام درست میکنم و از روزی که حس مادر شدنم به یقین تبدیل شد خواهم نوشت تا... .و در آینده از طرف من هدیه ای خواهد بود برای تو دردانه ام ...                                   عزیز دل مامان... من امروز که تو 17 هفته و 5 روزت شده وقت کردم تا برات این وبلاگو بسازم و از خاطرات با تو بودن و ایشالا از بزرگ شدنت برات بنویسم...از حالا برات مینویسم تا وقتی که خودت بزرگ شی و همه ی این خاطرات رو بخونی و لذت ببری...اینکه تو تو وجودم هستی تویی که الان تقریبا 20 سانت شد...
19 بهمن 1390

سونو جنسیت

عشق مامان دیروز شنبه 8/11/90 همراه بابا فرهاد رفتیم سونوگرافی زعیم برای انجام سونو سه بعدی...وقتی رفتم رو تخت سونو دکتر بهم گفت به جای سه بعدی برات آنومالی اسکن انجام میدم تا شرایط جنین رو کامل بررسی کنیم...یعنی زیاد موافق سه بعدی نبود میگفت زوده واسه این نوع سونو...خیلی دکتر مهربونی بود...من و بابایی واسه دیدنت لحظه شماری میکردیم...تا اینکه تو رو تو صفحه ی ال سی دی دیدیم...قربونت بشم مامانی ماشالا بزرگتر شده بودی...بیدار بودیو تکون میخوردی...دکتر همه جاتو کامل چک کرد ...ازش خواستم جنسیتت رو هم بهم بگه که گفت نی نیتون پسره...خیلی خوشحال شدم...اول به خاطر سلامتیت و دوم اینکه حالا دیگه فهمیده بودم پسری...از اول حسم درست میگفت...چند...
11 بهمن 1390

اولین سونوگرافی

عزیزکم... اولین سونو و اولین دیدار منو تو از طریق امواجی از روی شکمم از طریق سونوگرافی انجام شد...درروز یکشنبه تاریخ 15/8 من تو رو تو هفته ی 6 دیدم خیلی کوچیک بودی اندازهی یه نخود...اما قلبت داشت میزدو همه چیز نرمال بود تو مطب دکتر سونو شدم و از بابت سلامتیت خیالم راحت شد ...دکتر گفت برای شنیدن صدای قلبت 3 یا 4 هفته دیگه دوباره برم تا صدای قلبتو بشنوم...منم کلی هیجان داشتم برای اون روز...                                         ...
11 بهمن 1390
1