آریو برزنآریو برزن، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

برای دردانه ام ...

خاطره ی زایمان

1391/4/28 15:21
نویسنده : مهرانا
5,314 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

مامانی امروز اومدم تا از لحظه ی تولد و ساعتهای انتظار به دنیا اومدنت برات بنویسم و حسای شیرین و پر استرس اولین روز تابستان که با اومدن تو پیشم بهترین روز زندگیم شد برات بگم

شب قبل از عمل و به دنیا اومدنت بر عکس اون چیزی که فکر میکردم و بی صبرانه منتظرش بودم و همیشه فکر کردن بهش استرسمو زیاد میکرد فوق العاده آروم بودم و خودمو واسه اومدنت و رفتن به بیمارستان آماده میکردم...اونشب منو فرهاد سعی کردیم زود بخوابیم اتفاقا خوب هم خوابیدم از ساعت 12 شب به بعد دیگه چیزی نخوردم حتی آب و مایعات آخه باید روز عمل واسه بی حسی و سزارین اسپاینال ناشتا می بودم...نصف شب خیلی تشنه بودم, تو این 9 ماه نصفه شبا بیدار میشدمو کلی اب میخوردم...صبح ساعت 5 از خواب بیدار شدم اصلا استرس نداشتم ...کارامو مرور کردم و آماده شدم و با فرهاد رفتیم دنبال مامانم و ساعت 7 به بعد بیمارستان بودیم...اونروز بیمارستان خیلی شلوغ بود...فرهاد کارهای پذیرشو انجام داد ومن ساعت 8از مامانم و فرهاد خدا حافظی کردم رفتم به بخشی که آماده میشدن واسه عمل ...فرهاد موقع خداحافظی بهم گفت به خدا میسپارمتون...یه خورده استرس داشت,تو اتاق لباسامو عوض کردم و گان و لباس مخصوص پوشیدم با مامانم خداحافظی کردم ...اون موقع یه خورده دلم گرفت آخه تا اون لحظه هنوز باورم نمیشد که اون روزی که منتظرش بودم رسیده...صدام زدنو سوندو آنژیو کت رو بهم وصل کردن یه خورده سوندم دردناک بود و من چون اولین تجربم بود یه 1 ساعتی با سوند اذیت شدم...اتاقای بخش فوقالعاده شلوغ بود همینطور پشت سر هم سزارینی ها میومدنو آماده میشدن واسه عمل ...شلوغیه اونروز بیمارستان باعث شد من چند ساعت انتظار بکشم تا برم واسه عمل...دکتر دولتی ساعت 9.20 اومد بالا سرم و گفت ساعت 10 اتاق عمل واسه عملش خالی میشه...ساعت 10 شدو من همچنان منتظر تا اینکه همون حدودا احساس خیسی کردم همونجور که رو تخت به پهلوی چپ دراز کشیده بودم احساس کردم کلی خیس شدم...خانومی که سوند وصل میکردو صدا کردمو گفتم خانوم من فکر میکنم سوندم خارج شده و از جاش دراومده خانومه چک کردو گفت نه سوندت محکمه بزار معاینت کنم یه وقت کیسه آبت پاره نشده باشه که این معاینه فوق العاده دردناک بودو من یه جیغ حسابی کشیدم قبلا خونده بودم که معاینه ی واژینال دردناکه و اتفاقا سر خودمم اومد...خانومی که تخت کناریم بود حسابی دلش به حالم سوختو گفت خوب زودتر ببریدش اتاق عمل دیگه!!!که مسئول اونجا گفت اتاق عملا که خالی شدن شمارو اورژانسی میفرستم واسه عمل آخه کیسه آبم پاره شده بودو نم نم آب دور بچه داشت کم میشد...صدای قلب نی نی رو با دستگاه چک کردن...خدارو شکر حالش خوب بود...دیگه انتظار داشت اذیتم میکرد تو اون شرایط که حالا نگرانیم با پاره شدن کیسه آبم بیشتر شده بود...بالاخره ساعت  11منو بردن بخش اتاق عمل اونجا خواستم که همراهامو پیج کنن تا باهاشون خداحافظی کنم آخه با فرهاد خیلی درستو حسابی خداحافظی نکرده بودم...منو با آسانسور بردن بخش اتاق عمل و همراهام اومدن همونجا و منو اونجا دیدن با دیدن فرهاد و مامانم بغضم ترکیدو اشکم دراومد آخه خیلی استرس کشیده بودم ...مادر و خواهر فرهادم اونجا بودن باهاشون خداحافظی کردم همون موقع تو راهرو دکتر دولتی اومد بالا سرم بهش گفتم من ساعت 10 کیسه آبم پاره شده تعجب کردو گفت پس زودی میبریمت واسه عمل آخه بنده خدا بیخبر بود از شانس من شلوغیه بیمارستان باعث شده بود اتاق عملا پشت سر هم پر و خالی بشن بالاخره ساعت 11.45 رفتم واسه عمل ...دو تا آمپول بیحسی پشت سر هم بهم زدن...فیلمبردار اتاق عمل هم با دوربین خودمون تو اتاق مشغول فیلمبرداری بود...دستامو بستن به تخت و دکتر کارشو شروع کرد ...11.55 نی نیه من ,آریوی خوشگلم با وزن 3 کیلو تو بیمارستان کسری به دنیا اومد...شنیدن صداش بهترین لحظه ی عمرمو رقم زد...خانوم دکتر از بالای پرده آریو رو نشونم دادو گفت موهاشم فشنه آخه جلوی موهای نی نیم تن تنی بود...

 

 

...بعدشم منو اوردن بخش ریکاوری و 2 ساعت اونجا بودم به خاطر اینکه تایم ناهار بود... ساعت 2 اوردنم بخش و اتاقی که گرفته بودم ...آریو رو چند دقیقه بعدش بهمون تحویل دادن...خیلی ناز خوابیده بود ...باورم نمی شد که پسرم حالا اومده بود پیشم...بالاخره اونروز با همه ی سختیاش تموم شد آخر شب هم از روی تخت پایین اومدم و چند قدم راه رفتم که اون موقع هم خیلی اذیت شدم فرداشم حدود ساعت 12 ظهر از بیمارستان مرخص شدیمو اومدیم خونه ی مامانینا...خوشحالم...بینهایت خوشحالم از داشتن پسرم...آریوی بانمکو خوشگلم...خدا جونم ممنونم ازت به خاطر هدیه ی آسمونی و فرشته کوچولوم...خدا جونم فرهاد و آریو برزنمو به دستای تو میسپرم... خودت حافظشون باش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)