آریو برزنآریو برزن، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

برای دردانه ام ...

ورود به هفته ی 38 و آخرین ویزیت دکتر قبل از زایمان

سلام جوجه ی مامانی...سلام قند عسلم... آریو برزنم امروز 3 شنبه 23 خرداد هست و آخرین ویزیت من و خانوم دکتر تو مطبش... عزیز دلم وارد هفته ی 38 شدیم این هفته که تموم بشه دیگه شما میای بغل منو بابایی عشقم ... امروز همراه بابا فرهاد رفتیم مطب خانوم دکتر دولتی و من سونو شدمو  شما حالت خوب بودو همه چیز نرمال بود شکر خدا...خانوم دکتر گفت پنجشنبه ی هفته ی دیگه یعنی 1 تیر نی نیتونو میدم بغلتون ...هورااااااااااااااااا   همینطور نامه ی بیمارستانو برام تاریخ زدو یه سری نکاتو واسه اون روز بهم یادآوری کرد و ازم خواست ساعت 7صبح  اولین روز تابستان بیمارستان باشم تا زایمان و سزارین انجام بشه...مامانی دیگه داره دوران سخت...
23 خرداد 1391

ورود به هفته ی 37

سلام عزیز دلم...گل پسرم...آریو برزنم...خوبی مامانی؟ عشق مامان امروز اولین روز از هفته ی ٣٧ رو پشت سر میزاریم...دیروز یعنی ٣ شنبه به تاریخ ١٦/٣ وقت سونو و دکتر داشتم...خدارو شکر حالت خوب بود مامانی...همه چیز هم نرمال بود شکر خدا...خانوم دکتر گفت نی نی موقع تولد وزنش بالای ٣٢٠٠ میشه...راستی عزیز دلم دیروز منو  بابا فرهاد رفتیم عکس آتلیه ای ٣ نفره انداختیم با این تفاوت که تو آریو جونم تو دل مامانی بودیو حضورت تا همین حد توی عکسا کاملا پیداست...امسال هم طبق معمول هر سال که واسه سالگرد ازدواجمون با بابایی میرفتیم و عکس دونفره ی خانوادگی میگرفتیم این رسم همچنان باقیه و امسال به خاطر وجود تو قند عسلم چند روز زودتر این کارو انجام دادیم ...م...
17 خرداد 1391

ورود به هفته ی 35

سلام شیطونک مامانی... مامانی امروز وقت دکتر داشتم و طبق معمول همراه بابا فرهاد رفتیم مطب دکتر ...صدای قلبتو شنیدمو خانوم دکتر یه سونوی نصفو نیمه انجام داد آخه همون موقع که رو تخت دراز کشیده بودم کلی تو دلم تکون میخوردیو لگد بارونم کرده بودی ...طوری که خانوم دکترم به زبون اومدو گفت که خیلی شیطون شدی...صدای قلبتم نرمال بودو حالتم خدارو شکر خوب بود مامانی کم کم دیگه گذر زمان برام کند شده خیلی سخت میگذره ...اون روزا وهفته های اول همیشه به مامانایی که ماه آخر بودن حسودیم میشد ...میگفتم کی میشه منم برسم به ماه آخر باورم نمیشه که روزها و هفته ها گذشتن و دیگه چیزی نمونده به اومدنت پیش منو بابایی.....
2 خرداد 1391

آغاز هفته ی 33

سلام دردونه ی مامانی... 33 هفتگیت مبارک آریو برزنم... دیروز یعنی 3 شنبه 19/2/91 وقت دکتر داشتم صبح زود بیدار شدیم و صبحانه خوردیم بعد با بابا فرهاد رفتیم تا من سونو بشم...خیلی معطل شدیم...آخه دکتر سونوگرافیست دیر اومد...نوبتم که شد با بابا فرهاد رفتیم داخل و سونو شدم ...مامانی دلم خیلی برات تنگ شده بود...35 روز از آخرین سونوم میگذشت...دوست داشتم ببینم چقدر بزرگ شدی و وزنت چطوره...خدارو شکر تو حالت خوبه خوب بود و وزنتم 2200 بود عزیزم....دکتر خیلی راضی بود...آقای دکتر شکمتو نشونمون داد و گفت چه نفسای عمیقی میکشه آخه شکمت خیلی بالا پایین میرفت و دستات و میاوردی سمت شکمتو تکون میدادی...عزیزم کلی دلم برات ضعف میرفت اون موقع...راست...
20 ارديبهشت 1391

هفته ی 30

سلام پسملیه مامان هفته ی 30 ام... مامانی چهارشنبه ای که گذشت یعنی تاریخ 30/1/91 وقت دکتر داشتم...خانوم دکتر صدای قلبتو برام گذاشت و خداروشکر حالت خوب و همه چیز نرمال بود ... عزیزم حسابی بزرگ شدی ها... قربون دست و پای کوچولوت برم که الان تفاوت ضربه هاشونو خوب می فهمم ... الهی مامان قربونت بره که بعضی وقتا سکسکه حسابی کلافه ات می کنه... عزیز مامان این چند روز من و بابا فرهاد حسابی مشغول چیدن وسایل اتاقت بودیم...مامانی دیگه اتاقت آماده شده واسه اینکه اگر خدا بخواد ایشالا دقیقا دو ماه دیگه تو همچین تاریخی بیای پیشمون ... کی میشه روز موعود بیادو من بتونم دونه دونه لباساتو تنت کنم و هر دفعه سر تا پاتو بوسه بارون کنم. نفس مامان دوس...
2 ارديبهشت 1391

اولین سونوی سال 91

سلام عشق مامانی پسرم امروز 16/1/91 روز 4 شنبه من همراه بابا فرهاد رفتیم مطب دکتر دولتی و من ویزیت شدم...جواب سونو که پریروز انجام دادم و آزمایش گلوکز که دیروز انجام دادم و بردم تا خانوم دکتر ببینه...خدا رو شکر همه چیز خوب بود قند خونم نرمال بود...بابا فرهاد هم بیرون مشغول روزنامه خوندن بود ...خانوم دکتر صدای قلبتو اکو کرد و من صدای قلب تو عزیز دلمو شنیدم ...پشت سر هم میزد و هیچ مشکلی نبود خدارو شکر...وزنت هم 1100 بود...الان تو هفته ی 28 هستی گل پسرم...دکتر شکممو معاینه کردو گفت ماشالا پسرتم درشته و همه چیز خوبه خداروشکر و این بهترین خبر برای مامانیه عزیز دلم ...عشق مامان حسابی باید مواظبت باشم تا خوب وزن بگیری و قوی شی ...
16 فروردين 1391