آریو برزنآریو برزن، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

برای دردانه ام ...

50 روزگی و ختنه ی آریو گل پسر

آریو جونم سلام مامانی امروز اومدم واست بنویسم که چقدر بزرگ شدی و تا الان چه کارایی رو یاد گرفتی و انجامشون میدی اول از خاطره ی ختنت شروع میکنم... عزیز دلم تو 50 روزگیت برات وقت ختنه گرفتیم...منو بابایی با کلی تحقیق بالاخره یه جراح عمومیه حاذق پیدا کردیم ...ساعت 8 شب رفتیم مطب دکتر ...منو بابا فرهاد حسابی استرس داشتیم من که تمام فکرم بعد از به دنیا اومدنت عمل ختنت بود...خیلی حساس بود راجع بهش حسابی تحقیق کردیم و روش حلقه رو انتخاب کردیم...ساعت 8.45 آقای دکتر مهاجر شما رو خوابوندن رو تختو از ما خواستن بیرون اتاق بشینیم...در اتاقم باز بود...بابا فرهاد سر پا وایساده بودو داشت تو رو نگاه میکرد منم اصلا نمی تونستم ببینم چی کار میکنن...همش داشت...
20 مرداد 1391

ماه اول زندگی آریو برزن چگونه گذشت؟

سلام مامانی  امروز که دارم این مطبو برات میزارم ١ مرداد هست یعنی شما وارد ماه دوم از زندگیت شدی گل پسرم...دردونه ی منو بابایی عزیز دلم  روز جمعه ٢/٤ بعد از مرخص شدنمون از بیمارستان چند روزی رو مهمونی خونه ی مادر جونینا بودیمو حسابی بهشون زحمت دادیم...راستش روزا حسابی باهات مشغول بودیم و شما زمان خوابت زیاد بود و به زور هر ٣ ساعت بیدارت میکردیم و بهت شیر میدادیم و جاتو عوض میکردیم و قند نباتم سیر میشدیو میخوابیدی...اما شبا چون منو مادر جون خواب بودیم اینبار با گریه ی شما از خواب بیدار میشدیم و مادر جون میبردتت میشستتو پوشکت میکردو شما شیر میخوردی اما باز بیدار بودیو نق میزدی و اینجوری بود که من باید بیدار میموندم ...
1 مرداد 1391

یک ماهگیت مبارک

قند عسلم...پسملیه مامان ...یه ماهگیت مبارک مامانی ... عاشقتم...هر روزی که میگذره بیشتر بهت وابسته میشم دوست ندارم یه لحظه هم تنهات بزارم...شیرینیه زندگیم ...همه ی هستیه مامان ورود به ماه دوم زندگیت مبارک ...ایشالا همیشه سالم باشیو منو بابایی به وجودت افتخار کنیم ... زندگیم با اومدنت یه حس دیگه ای گرفته...عاشقانه دوست دارم آریو جونم  بووووووووووووووووووووووس ...
1 مرداد 1391

خاطره ی زایمان

سلام پسرم مامانی امروز اومدم تا از لحظه ی تولد و ساعتهای انتظار به دنیا اومدنت برات بنویسم و حسای شیرین و پر استرس اولین روز تابستان که با اومدن تو پیشم بهترین روز زندگیم شد برات بگم شب قبل از عمل و به دنیا اومدنت بر عکس اون چیزی که فکر میکردم و بی صبرانه منتظرش بودم و همیشه فکر کردن بهش استرسمو زیاد میکرد فوق العاده آروم بودم و خودمو واسه اومدنت و رفتن به بیمارستان آماده میکردم...اونشب منو فرهاد سعی کردیم زود بخوابیم اتفاقا خوب هم خوابیدم از ساعت 12 شب به بعد دیگه چیزی نخوردم حتی آب و مایعات آخه باید روز عمل واسه بی حسی و سزارین اسپاینال ناشتا می بودم...نصف شب خیلی تشنه بودم, تو این 9 ماه نصفه شبا بیدار میشدمو کلی اب میخوردم...صبح ...
28 تير 1391

خوش اومدی گل پسرم...خوش اومدی به این دنیا

آریو برزن مامان...کوچولوی بانمک من...الان دیگه پیشمی مامانی بالاخره اون انتظار که دیگه این آخرا سختیش زیاد شده بودتموم شدوآریوی من روز 5 شنبه یکم تیر ساعت 11.55 صبح به این دنیا پا گذاشتی... شکر خدا صحیحو سالم اومدی تو بغلم مامانی...میتونم بگم به دنیا اومدنت و شنیدن صدات برای بار اول و دیدنت شیرین ترین اتفاق و واقعیت زندگیم بود پسرم...نمی دونم اون روز و این حس شیرین رو چجوری بیان کنم...الان دیگه من یه مادرم با تمام حسای شیرین مادرانه...عاشقتم مامانی...سیر نمیشم از نگاه کردن بهت...خیلی وقتا که خوابی و تو گهوارتی دلم برات تنگ میشه دوست دارم بیدار شی تا بغلت کنم...مرسی خدا جونم بابت فرشته کوچولویی که برام فرستادی...ممنونم که هوا...
3 تير 1391

فقط 2 روز دیگه...هوراااااااااااااااا

آریو جونم...عشق مامان...تمام امید و هستیه مامانی سلام عزییییییییییزم قربونت برم من که اگه خدا بخواد 2 روز دیگه میای بغلم...مامانی باورم نمیشه 9 ماه بارداری رو به کمک خدا به آخرش رسوندم ...عزیز دلم,گل پسرم نمی دونی چه ذوق و شوقی دارم واسه اینکه 5 شنبه میبینمت...همش تو این فکرم که جوجم چه شکلیه؟؟ دلم واسه همه ی روزای شیرینی که توبارداری پشت سر گذاشتم تنگ میشه واسه همه ی حس و حالای خاصی که وجود تو در درونم باعثش بود... دلم واسه اونروز که فهمیدم تو تو وجودم شکل گرفتی تنگ میشه,اونروز شیرین که هیچوقت فراموشش نمی کنم   واسه اولین سونویی که انجام دادم و تو رو خیلی واضح دیدمت که اندازه ی یه نخود بودی و صدای قلبتو شنی...
29 خرداد 1391